گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل سیزدهم
فصل سیزدهم :فردریک کبیر و ماری ترز


I - سرآغاز امپراطوری:1711-1740

ولتر ظاهراً نخستین کسی است که در آغاز 1742 فردریک را «کبیر» خواند؛ این سخن بخشی از ستایش واحترام متقابل آنان بود که ده سال دیگر دوام یافت. ولی تاریخ هرگاه، چون ویتمن، شکست خوردگان را بستاید، ماری ترز را نیز کبیر خواهد خواند؛ زیرا او یکی از چند ملکة ادوار جدید بوده است که بیشتر شاهان را شرمنده ساخته، و از آنها پیشی گرفته اند.
بیایید از طریق آشنایی با گذشته اش به او نزدیک شویم. شش سال قبل از تولد وی، پدرش که ازخاندان هاپسبورگ بود، به نام شارل ششم، وارث تاج و تخت امپراطوری مقدس روم شد(1711). امپراطوری مقدس روم، با آنکه به دیدةه ولتر جز نامی از آن برجای نمانده بود، هنوز امپراطوریی بود وارث افتخارات 900 ساله. این امپراطوری مرکزیت نیمبندی در وین داشت و شامل سرزمینهای اتریش،مجارستان، بوهم (چکوسلواکی کنونی)، ستیریا، کارینتیا، کارنیولا، و تیرول بود. در 1715، امپراطوری سلطة خود را بر هلند اسپانیا نیز، که همان بلژیک کنونی است، گسترش داد. ایالات آلمانی تنها به ظاهر از شارل فرمان می بردند، ولی شهرهای آزاد این کشور در سیاست خارجی پیرو او بودند. بوهم را، که به دست خاوندان غایب بیگانه استثمار می شد، اکنون کشمکشهای دینی به آشوب کشیده بود.مجارستان، به واسطة اینکه عرصة اصلی کشاکش میان ترکان عثمانی و مسیحیان بود، آسیب فراوانی دیده بود؛ چندین سپاه این سرزمین را زیر پا نهاده، و آن را تحلیل برده بودند؛ جمعیت آن کاهش یافته، و حکومت محلی گرفتار بیسامانی شده بود. اشراف نظامی این کشور- که اکنون تنها معدودی از آنان مجاز بودند- از پرداخت مالیات به امپراطور سرباز می زدند و از فرمانروایی اتریش بر این سرزمین بیزار بودند؛ زمینهای مجارستان همگی از آن اشراف و کلیسا بودند؛ اشراف و سران کلیسا آن را به املاک متعددی، که به دست سرفها کشت می شدند، تقسیم کرده بودند؛ آنها با باجی



<463.jpg>
بنای یادبود ماری ترز، وین


که از سرفها می گرفتند، کاخها، قلعه ها، و صومعه های بزرگی برپا می ساختند و از هنر و موسیقی حمایت می کردند. وسعت زمین برخی از اشراف مجارستان از 000’50 ایکر فزونتر بود. 000’000’7 ایکر از زمینهای مجارستان به خاندان استرهازی تعلق داشتند.
اتریش، که بیشترین سود را از امپراطوری می برد، از رونق و پیشرفت برخوردار بود. با آنکه جمعیت مجارستان از 000’000’2 تن فزونتر نبود، جمعیت اتریش در 1754 به 000’100’6 تن می رسید، و درسال 1800 جمعیت آن از 000’500’8 تن تجاوز کرد. زمینهای اتریش نیز از آن اشراف و روحانیان بودند و به دست سرفها کاشته می شدند؛ نظام سرفداری اتریش تا 1848 دوام یافت. در اتریش، مانند انگلستان، زمین به بزرگترین پسر خانواده می رسید؛ فرزندان جوانتر را که دستشان از ارث کوتاه بود؛ در ارتش،کلیسا، یا دولت به مقاماتی شامخ می گماشتند. از همین روی، شمار سران و خدمتگران دربار شارل ششم از 000’40 می گذشت. طبقه متوسط توانگری در این کشور نبود که قدرت مطلقه اشراف را تعدیل کند، یا خون اشراف را به خون خویش بیالاید، پیمان زناشویی تنها بر روی کاغذ اعتبار داشت، و قانون نامدون گرفتن معشوق و فاسق را برای اشراف مجاز شناخته بود. لیدی مری مانتگیو در 1716 با چنان بیانی که از گزافه گویی معمول جهانگردان خالی نیست دربارة وین چنین نوشت:
هر زنی به مقتضای رسم پابرجا دو شوهر دارد که یکی از آنان نام خود را به او می دهد و دیگری وظایف شوهر را به جا می آورد. پیوندها چنان علنی هستند که هرگاه زن سرشناسی را به شام دعوت کنید و دو ملازم او ... یعنی دلدار و شوهرش را- که وی باوقار در میانشان می نشیند- دعوت نکنید، از شما خواهد رنجید. ... هر زنی پس از آنکه شوهری برای خود برگزید، به دنبال دلدار می رود و دلدار گزیدن بخشی از ملزومات زندگی اوست.
اشراف اتریش در جریان تشکل یک امپراطوری اتریشی – مجارستانی با کلیسا همکاری می کردند. نجیبزادگان این کشور گویا الاهیات کلیسای کاتولیک رومی را با اندکی چاشنی، که از خود بر آن افزودند، پذیرفته بودند؛ برخی از آنان به انجمنهای فراماسونها بستگی داشتند؛ ولی به دینی که سرفهای بینوا و دختران بیجهیزیة آنان را کمک می کرد تا خود را با سرنوشت زمینی خویش تطبیق دهند بیدریغ یاری می کردند. آنان دریافته بودند که وجود اعتقادنامه های گوناگون در جامعه، با دامن زدن به بحثهای دینی و عقیدتی و با اشاعة شک و بی ایمانی، دهقانان و تنگدستان را از خواب گران بیدار خواهد ساخت. رواداری دینی با سیاست آنان ناسازگار بود. فیرمیان، اسقف سالزبورگ، عرصه را در اسقف نشین خود بر پروتستانها چنان تنگ نمود که 000’30 تن از آنان عمدتاً به پروس کوچ (1722-1723)، و دشمن آیندة اتریش را تقویت کردند، کوچ یا اخراج پروتستانها از بوهم اقتصاد این سرزمین را، که روزی به آزادی خود می بالید، ناتوان ساخت و به پیشرفت و نیرومندی آلمان پروتستان یاری کرد.

توانگران و بینوایان به هزینة بنای ساختمانهای کلیسایی کمک می کردند. کیلیان ایگناتس دینتسنهوفر، بزرگترین معمار کوچک، ساختمان کلیسای بزرگ قدیس نیکولاوس پراگ را، که به دست کریستوف دینتسنهوفر آغاز شده بود به پایان رساند. یوهان برنهارد فیشر فون ارلاخ، بزرگترین معمار اتریشی، در سالزبورگ، پراگ، ورم آثاری از خود به یادگار نهاد و با همکاری فرزندش ،یوزف امانوئل، در کلیسای زانکت کارل وین شاهکاری باروک پدید آورد. شکوه دیرها نمودار بزرگی آفریدگار و آسایش و شادکامی دیرنشینان بود. در دیربندیکتی که درملک، کنار رود دانوب، قرار داشت یاکوب پراند تاور و دستیارانش بناها، برجها، و گنبدی احداث کردند و طاقیهای بزرگ داخلی ، ستونها، و تزیینات چشمگیری به وجود آوردند. یوزف مونگناست صومعة کهن کاننهای آوگوستینوسی را در دورنشتاین به سبک باروک از نو ساخت. باید در نظر داشت که شکوه و جلال کلی این صومعه، ورودی شکوهمند، و برج غربی آن کار ماتیاس شتایندل بود، که در هفتادو هشت سالگی از مجسمه سازی به معماری رو آورده بود. کتابخانه و دیر کلیسایی بندیکتی آلتنبورگ نیز، که سازنده اش همان مونگناست است، برای تزیینات وافرش شهرت داشت. برای دیر فرایارهای سیسترسی در تسوتل، که از قرن دوازدهم مانده بود، مونگناست و شتایندل نما، برج، و کتابخانة تازه ای ساختند. ولی جایگاه باشکوه گروه همسرایان این دیر را مایستر یوهان ساخته بود1343-1348؛ در اینجا سبک گوتیک کهن برتری خود را بر سبک باروک نو نمایش می داد.دیرشتامس، که در تیرول بود، به دست گئورگ گومپ بازسازی شد و به داشتن شباکهای آهنی وگچبریهای تزیینی در «پلکان نخست کشیشان» آن ممتاز است. شاهزادگان هاپسبورگ در این دیرآرمیده اند. فرانتس فرزند مونگناست، در هرتسو گنبورگ یک دیر کلیسایی ساخته بود که ثمرة عمر کوتاه (1724-1748) وی بود. و دیر کلیسای ویلهرینگ را «زیباترین اثر معماری سبک روکوکو در اتریش» دانسته اند. در میان این آثار معماری، از بناهای باشکوهی چون کلیساهای هرتسوگنبورگ و ویلهرینگ و ساختمان زیبای بیبلیوتکسال می توان نام برد. این کتابخانه در صومعة بندیکتی شهر آدمونت 000’94 جلد کتاب و 1100 نسخة خطی را دربنای زیبایی به سبک باروک گرϘ™ȘјϙǠاست. راهبان اتریش در روزگاری که ایمان دینی مردم رو به زوال نهاده بود در شکوه و آسایش می زیستند.
نجیبزادگان نیز با راهبان همچشمی می کردند، شاهزادگان و امیران اتریش و مجارستان، همچون فرمانروایان آلمان، درآرزوی آن بودند که کاخی همانند ورسای برای خود بناکنند ؛ و با وجودی که نمی توانستند باشکوه و عظمت بیش از اندازة آن کاخ رقابت کنند، با اینهمه، برای برآوردن کاخی که هر جنبة آن برتری آنان را نمایش دهد به گردآوری غنایم کافی می پرداختند. پرنس اوژن دوساووا در دو قسمت از باغ خویش، در خارج شهر وین، کاخ تابستانʠاحداث کرده بود: بلودرة سفلی (که اکنون «موزة باروک» است)، و بلودرة علیا، که به دست یوهان لوکاس فون هیلدبرانت، به سبکی بسیار زیبا ساخته شده است. کاخ زمستانی این شاهزاده را




<464.jpg>
یاکوب پراندتاور: صومعه در ملک (آرشیو بتمان)


<465.jpg>
یوهان لوکاس فون هیلدبرانت: کاخ بلودرة علیا، وین (آرشیو بتمان)

<466.jpg>
یوهان برنهارد فیشر فون ارلاخ و پسرش یوزف امانوئل: کلیسای کارل، وین (آرشیو بتمان)



یوهان برنهارد فیشر فون ارلاخ و پسرش یوزف امانوئل: تالار مرکزی کتابخانة ملی، وین (آرشیو بتمان)

(که اکنون وزارت دارایی است) یوهان برنهارد فیشر فون ارلاخ ساخته است. ارلاخ برای باغها و بناهای شونبرون نیز نقشه هایی به سبک باغها و بناهای ورسای کشید، ولی ساختمان این بناها تا1696 به تعویق افتاد و، هنگام ساختمان، نقشه های وی را یا کنار نهادند، و یا اندکی تغییر دادند. نقشة «کتابخانة امپراطوری» را (که اکنون «کتابخانة ملی» است) فیشر فون ارلاخ و فرزندش، یوزف امانوئل، کشیدند.یک باروک شناس این کتابخانه را از نظر ساختمان درونی آن بهترین کتابخانه جهان دانسته است. «کتابخانة امپراطوری» در 1726 به دست شارل ششم گشایش یافت. شارل در 1737 کتابها و نسخه های خطی بسیار اوژن دو ساووا را برای این کتابخانه خریداری کرد. وین در آن هنگام زیباترین شهر جهان آلمانی بود.
بیشتر بناهای اتریش را با مجسمه هایی آرایش داده بودند. با ناآگاهی خجلت آوری اطلاع می یابیم که آندره تاماش دیرشتامس را با مجسمة چوبی مصلوب کردن مسیح، و بالتازار مول «موزة باروک» را در وین با مجسمة مرمرین امپراطور فرانسیس اول زینت داده اند؛ و در فاصله ای می توانیم تقدیمنامة یوزف شتامل را که بیشتر عمر خود را به ساختن مجسمه هایی برای دیر آدمونت سپرد احساس کنیم. اما چگونه می توانیم خود را ببخشیم که برای شناخت گئورگ رافائل دونر، که پس از برنینی دومین مجسمه ساز این روزگار است؛ اینهمه تأخیر ورزیده ایم؟ دونر، که در اسلینگن اتریش سفلا زاده شده بود (1693)، نزد جووانی جولیانی هنر آموخت و پس از آشنایی با سبک کلاسیک، جنبه های خیالی سبک باروک اتریش را کاهش داد. با اینهمه، مجسمة مرمرین نیایش شارل ششم او را خیالپردازیهای سبک باروک فرا گرفته است. در اینجا، فرشته ای با پاهای دلفریب و سینه ای درخشان امپراطور را به سوی آسمان برافراشته است. با وجود این، از هنری که به کروبیان تن بخشیده باید سپاسگزار بود، زیرا که فلسفه آنان را موجوداتی بی جسم شناسانده بود. مجسمة قدیس مارتین و گدا اثر دونر در کلیسای جامع پرسبورگ (براتیسلاوا) با مجسمه های ایتالیای روزگار رنسانس برابری می کند، و مجسمة مرمرین هاجر در بیابان او دارای زیبایی کلاسیک آرام و یکنواختی است. هنر وی در مجسمه هایی که از سرب برای دو حوضچة بزرگ در وین ریخته، به اوج کمال خود رسیده است: یکی از آنها حوضچة پروردگار در نزدیکی نویرمارکت است. که رودخانه های اتریش را باز می نماید؛ ودیگری آبنمای آندرومده است که با حوضچة فونتی در رم برابری می کند. یکی دیگر از آثار دونر مجموعه ای است که سوگواری مریم بر جنازة مسیح را تجسم می بخشد، که یک سال قبل از مرگ مجسمه ساز در کلیسای جامع گورک ریخته شده است(1741)؛ این مجسمه می بایست رافائل را ، که دونر نام خود را از او گرفته بود، شادمان کرده باشد.
اگر از فرسکوهایی که دانیل گران بر سقف گنبد کتابخانة بزرگ وین کشیده بود صرف نظر کنیم، نقاشان و شاعران اتریش، یا سرزمینهای وابستة آن، در این روزگار اثری نیافریده اند که توجه جهانیان را به خود معطوف دارد. ولی در موسیقی، وین مرکز شناخته شدة جهان غرب



<467.jpg>
یوهان برنهارد فیشر فون ارلاخ و دیگران: کاخ شونبرون، وین


<468.jpg>
گئورگ رافائل دونر: آبنمای آندرومده. وین (آرشیو بتمان)


<469.jpg>
دانیل گران: فرسکوهای گنبد کتابخانة ملی، وین (آرشیو بتمان)


<470.jpg>
گئورگ رافائل دونر: قدیس مارتین و گدا، کلیسای جامع پرسبورگ (اکنون براتیسلاوا) (آرشیو بتمان)


<471.jpg>
گئورگ رافائل دونر: برجسته کاری روی مرمر، هاجر در بیابان، موزة باروک


بود. شارل ششم، پس از دختران و تختش، به موسیقی بیش از هرچیزی در جهان علاقه مند بود. خود وی اپرایی نوشت، همراه فارینلی کلاوسن نواخت، و تمرینهایی را رهبری کرد، شارل بهترین خوانندگان، نوازندگان، نقاشان صحنه، و بازیگران جهان را، بدون توجه به هزینة گرانشان، به وین آورده بود. یک بار، به تخمین لیدی مری مانتگیو، برای اجرای یک اپرا 000’30 پوند خرج کرد. گروه همسرایان نمازخانة خود او 135 خواننده داشت. موسیقی وسیله ای درباری، یا دست کم اشرافی، گردید. در پاره ای از اپراها همة شرکت کنندگان - تکخوانان، همسرایان، رقصندگان، نوازندگان ارکستر- از اشراف بودند. مهیندوشس ماری ترز در اپرایی در نقش اول آواز خواند.
برجسته ترین لیبرتونویس زمان، که ایتالیایی بود، در وین می زیست. آپوستولوتسنو در 1718 از ونیز به وین رفت، شاعر دربار شارل ششم شد، و در1730 به سود پیترو تراپاسی، شاعر ناپلی، که نام متاستازیو به خود داده بود، از دربار کناره گرفت. متاستازیو در طول ده سال آینده آنچنان نمایشنامه های منظوم شورانگیزی – همیشه به ایتالیایی- نوشت که برجسته ترین آهنگسازان اروپای غربی خوشحال می شدندکه برای آنها آهنگ بسازند. در خدمت گرفتن شعر برای اپرا، یعنی سازگار کردن مضمون، عمل، و احساس متن خود برای تهیة تکخوانیها، دوئتها، رسیتاتیفها، همسراییها، رقصها و مناظر لازم، هیچ کس به پای او نمی رسید؛ اما در عوض انطباق دادن هماهنگ موسیقی با تئاتر را از آهنگسازان گرفت. کامیابی او در زمینة تصنیف نمایشنامة منظوم ولتر را نگران ساخت که اپرا مبادا تئاتر را از رونق بیندازد. می گفت: «این هیولای زیبا ملپومن [موز تراژدی] را خفه می کند.»
شارل ششم با دستی گشاده، دلی مهربان، و اندوهی که در مسائل نظامی داشت از موسیقی و هنر در دربار چند زبانة خود حمایت می کرد. ولی فرماندهان ارتش به دلخواه او کار نمی کردند؛ آنان با ناتوانی خویش وی را از آسایش بازمی داشتند. تا زمانی که اوژن دو ساووا، که همراه دیوک آو مارلبره سپاهیان لویی چهاردهم را شکست داده، و پس رانده بود، ابتکار عمل را به دست داشت، اوضاع به مراد اتریش بود. اتریش بلگراد را از ترکان عثمانی، ساردنی را از دوکهای ساووا، و میلان و ناپل و هلند اسپانیا را از اسپانیا گرفت. شارل ششم پرنس اوژن را به فرماندهی همة سپاهیان اتریش گماشت و رهبری سیاست خود را به دست وی سپرد؛ در واقع پرنس اوژن بر همه چیز اتریش، جز اپرا،فرمان می راند؛ ولی با فرارسیدن دوران پیری، نیروی جسمی وروحی وی رو به کاهش نهاد. در جنگ جانشینی لهستان (1733-1735) اتریش با فرانسه، اسپانیا، و ساووا (که اکنون «مملکت کوچک ساردنی» نام داشت) جنگید، و لورن، ناپل، و سیسیل را از دست داد(1735-1738). اتحاد با روسیه اتریش را به جنگ با ترکان عثمانی نیز کشاند؛ اتریش در این جنگ بوسنی، صربستان، و والاکیا را از دست داد. بلگراد بار دیگر به دست ترکان عثمانی افتاد (1739). امپراطور

اتریش نیز دارای چنان هوش و مهارتی نبود که ناتوانی فرماندهان ارتش را جبران کند. فردریک کبیر دربارة وی چنین گفته است:
طبیعت هرآنچه را که انسان را فردی شایسته می سازد به شارل ششم ارزانی داشته بود؛ ولی نه آنچه را که انسان برای بزرگی بدان نیازمند است. او مردی بخشنده بود، اما بدون تشخیص درست، روحی محدود و بی اثر داشت. مرد عمل بود، اما نبوغ نداشت. سخت می کوشید، ولی کمتر نتیجه می گرفت. با قوانین ژرمنی آشنابود و به چند زبان تسلط داشت. بیش از همه با زبان لاتینی آشنا بود. پدری خوب، وشوهری شایسته بود؛ ولی چون همة شاهزادگان اتریش مردی متعصب و موهوم پرست بود،
تنها مایة دلخوشی و غرور وی دختر بزرگش، ماری ترز، بود، و آرزو داشت که وی را جانشین خود سازد. ولی پدرش، لئوپولد اول، میراث فرمانروایی را حق فرزندان پسر شناخته بود(1703). در صورت نبودن وارث پسر، تاج فرمانروایی می بایست نخست به دختران پسر او، یوزف، و سپس به دختران پسر دیگرش، شارل، انتقال یابد. مرگ یوزف اول در 1711، بدون وارث پسر(ولی با دودختر)، تاج و تخت را حق قانونی شارل ساخت. در 1713، شارل با «پراگماتیک سانکسیون» خود، که به شورای خصوصی تسلیم نمود، اعلام کرد که تصمیم گرفته است تاج و تخت و همة قلمرو فرمانروایی خود را، پس از مرگ به بزرگترین پسر خویش، ودر صورت نبودن چنین فرزندی، به بزرگترین دخترش واگذار کند. یگانه فرزند پسر او در1716 زاده شد و در همان سال درگذشت. شارل پس از آنکه چند سالی را در انتظار یک فرزند پسر دیگر بیهوده به سرآورد، از قدرتهای اروپایی درخواست کرد که با قبول و تضمین اجرای وصیتنامه وی از بروز جنگ جانشینی جلوگیری کنند. دولتهای اسپانیا، روسیه ، پروس، انگلستان، هلند، دانمارک، اسکاندیناوی، و فرانسه در طول هشت سال آینده موافقت خود را با «پراگماتیک سانکسیون» وی اعلام داشتند.
ولی اجرای وصیتنامة شارل خالی از دشواری نبود. فرمانروایان ساکس و باواریادختران یوزف، برادرشارل، را به همسری برگزیده بودند؛ و این دختران اکنون، به استناد وصیتنامة لئوپولد اول، مدعی جانشینی شارل بودند. فردریک ویلهلم اول، فرمانروای پروس، به امید آنکه شارل از دعاوی وی بر بخشهایی از دوکنشینهای یولیش و برگ پشتیبانی کند، از وصیتنامة شارل هواداری می کرد. شارل نیز ظاهراً با وی همراه بود. ولی پس از اندک زمانی به رقیبان فردریک ویلهلم وعده هایی مشابه داد. شاه پروس از آن پس به دشمنان شارل پیوست.
ماری ترز در 1736، در هجدهسالگی، با فرانسیس شتفن، دوک لورن، که چندی بعد مهیندوک توسکان شد (1737)، زناشویی کرد. در 20 اکتبر1740، شارل ششم درگذشت؛ و چون جانشین پسر نداشت، ماری ترز، به نام مهیندوشس اتریش و ملکة بوهم و مجارستان، بر اریکة فرمانروایی امپراطوری مقدس روم نشست. همسر وی نیز در فرمانروایی شریک او شد، ولی چون کاردانی و علاقة چندانی به امور کشور نشان نداد، بارسنگین فرمانروایی بر دوش ملکة

جوان افتاد. ماری ترز فریبندگی زنان را، چون چهرة زیبا، چشمان آبی و درخشان، گیسوی زرین دلفریب، زیبایی رفتار و حرکات، ذوق سلیم، و سرزندگی جوانی، با لیاقت فرمانروایی در هم آمیخته بود. هوش و علو سیرت او بر زیباییش غلبه داشتند، ولی چنین می نمود که وی برای روبه رو شدن با مشکلات موجود به قدرتی بیش از آن نیازمنداست. او اکنون کودک چهارماهه ای در رحم می پرورانید که مقدر بود، به نام یوزف دوم «مستبد روشنفکر» جانشین وی شود. شارل آلبر، برگزینندة باواریا، و فردریک آوگوستوس دوم، برگزینندة ساکس هر دو با فرمانروایی وی بر امپراطوری مخالف بودند؛ و گروه نیرومندی در وین از برگزینندة باواریا پشتیبانی می کرد. اطمینانی وجود نداشت که مجارستان وی را ملکة خود خواهد شناخت؛ از این روی ، تاجگذاری وی تا 24ژوئن 1741 به تعویق افتاد. در خزانة امپراطوری تنها 000’100 فلورین بود که امپراطریس، بیوه شارل ششم آن را از آن خود می دانست. ارتش دچار نابسامانی شده بود، و فرماندهان آن ناشایست بودند. شورای دولت را پیرمردانی می گردانیدند که کارایی یا فرماندهی را از دست داده بودند. آوازه درافتاده بود که ترکان بزودی بار دیگر بر وین خواهند تاخت. فیلیپ پنجم، شاه اسپانیا، مدعی مالکیت مجارستان و بوهم بود، و شاه ساردنی، به پاس شناسایی فرمانروایی ماری ترز، بر آن بود که لومباردی را به قلمرو فرمانروایی خویش بپیوندد. فردریک دوم ، که تنها پنج ماه قبل از جلوس ماری ترز به شاهی پروس رسیده بود، آمادگی خویش را به شناسایی فرمانروایی ماری ترز و پشتیبانی از انتخاب همسر وی به امپراطوری به این شرط موکول ساخه بود که ملکه با انضمام سرزمین پهناوری از سیلزی به پروس موافقت کند. ماری ترز درخواست وی را نپذیرفت. در23 دسامبر 1740 فردریک به سیلزی لشکر کشید و ملکة بیست و سه ساله خویشتن را با بزرگترین قدرت آلمان و مردی در جنگ دید که مقدر بود برجسته ترین فرماندة نظامی روزگار خود در جنگ شود.